نهال جوننهال جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

عسل مامان وبابا

۸ ماهگيت مبارك

دخمل خوشمزه وبانمك من هشت ماهگيت مبارك  عشقم هرچي بزرگتر ميشي شيرينتر وبانمكترو دوسداشتني تر ميشي ماشالا  تو اين ماه يه جور عجيب غريبي بيشتراز قبل دوستدارم وهر لحظه دوست دارم بيشتر به كاراي بامزت خيره بشم ولذت ببرم تواين ماه كلمه ماما بابا ابَ  رو به طور كامل ادا ميكني وقتي شعر تاپ تاپ ابازي رو يرات ميخونم  يه جورايي به زبون خودت (البته بلندتر ازمن)ميخوني.  عاشقتم هميشه كمتر از اين نميشه
23 خرداد 1393

دوستاي نهال خانوم

نهال جونم امروز دوستاي ماماني با دخملاي خوشگلشون مهمونمون بودن وبا اومدنشون كلي خوشحالمون كردن شما چون فعلا نميتوني راه بري فقط نگاشون ميكردي وبيشترشم كه خواب بودي قربونت برم ولي دوست جونات حسابي بازي كردن وجايه شمارو خالي....
6 خرداد 1393

مدرسه ابجي مائده

سلام خانم گل چند روز پيش به اسرار مائده خانم كه حتما بايد نهال وبياري تا دوستام ببيننش و من به اونا قول دادم و...قرار شدكه روز پايان سال تحصيلي مائده ببرمت مدرسه كه كلي هم جيگر خاله خوشحال شد .
5 خرداد 1393

جشن دندوني

سلام عزيزدلم روز جمعه٩٣/٣/٢بالاخره بعد چند هفته تونستم يه مهموني كوچولو برات بگيرم اخه نمي تونستم جشزن برگزاركنم .چند روز بعد ازاينكه مرواريداي كوچولوت در اومد وتصميم گرفتم كه جشن بگيرم يه حادثه غم باري برامون رخ داد ودايي عزيزم كه در بستر بيماري بود فوت كردن وماهم خب حال وهواي جشن ومهموني ونداشتيم تا اينكه تصميم گرفتم يه مهموني كوچولو براي شما بگيرم كه يادگاري برات بمونه  (انشا...دايي عزيزم قرين رحمت الهي باشه) خداروشكر اونجور كه ميخواستم شدو خيلي عالي هم شما باما همكاري كردي انشا...هميشه لبان خندون باشن ومرواريد كوچولات سالم
5 خرداد 1393

۷ماهگيت مبارگ

جيگرطلا ،عسل بلا،هفت ماهه شدنت مبارك چه زود داره ميگذره وهرروز داري بزرگتر ميشي وشيرينتر قربونت برم بلاچه من ديگه كاملا همرو ميشناسي وبغل غريبه ها نميري تامن وبابا روميبيني روح ازيدنت جداميشه علاقه شديدي به مامان جون داري به طوري كه ازكنارت رد شه وبه شما محل نده ميزني زير گريه ودست وپا ميزني ،با باباجون ميري دَدَر وكلي جفتتون حال ميكنيد انشاالله هميشه سايشون بالاسر ما باشه  چون بدجوري بهم عادت كرديم . تواين ماه عادت كردي تادستاتو روچشمات نزاري خوابت نميبره وحتما هم بايد روپاهامون باشي ومگه اينكه خيلي خسته باشى وخود به خود خوابت ببره،جيگرم دوستتدارم كه اينقدر بامحبتي ومحبتت وبايه لبخندبه همه هديه ميكني. يه عالمه بوس واسه دختربا...
14 ارديبهشت 1393

بازديد از برج ميلاد

روز جمعه ٩٣/١/١٥به اتفاق خاله نيلوفرينا رفتيم برج ميلاد خيلي شب قشنگي بود از اون ارتفاع بلند واقعا توشب تهران يه نماي ديگه داشت وكلي روحيمون عوض شد ،اونجاهم عكس شمارو دادم وسياه قلم نقاشي كرد بگي نگي شبيهت شد.بقيه رو به روايت تصوير ببينيم... ...
13 ارديبهشت 1393

اولين بهارزندگيت(اولين سفرت)

خوشگم اولين عيدت مبارك عزيز مامان امسال باوجودشما عيد حال وهواي تازه اي داشت درسته پارسالم يه نيمچه حضوري داشتي ولي خب امسال به از پارسال بود .... اولين مسافرتت هم توهمين ايام عيدبود بااينكه نميدونستم خوش سفري يانه دل وزديم به درياو قشم وبراي سفر انتخاب كرديم وچه انتخاب خوبي هم بود روز جمعه باكلي استرس كه چه جور بچه اي هستي راه افتاديم البته اينم بگم اگه مامان جون وباباجون همراهمون نبودن اين مسافت طولاني رو انتخاب نميكرديم چون واقعا باوجود شماكوچولودست تنها ممكن نبود ،خداروشكر دخمل خوبي بودي وخوابيدي وهر چندساعت هم براي استراحت پياده ميشديم تاشماهم يه حال وهوايي عوض كني وچقدر هم حال ميكردي وكلي ذوق ميكردي الهييييي قربونتشم اولين شهري كه ديدي...
13 ارديبهشت 1393

نيم سالگيت مبارك(مصادف با اولين سيزده به در)

دختر قشنگم شش ماه باتوبودن گذشت وچه لذتبخش زندگي باتوبودن هرروز شيرينتر از ديروز ،يه بلاچه اي شدي كه نگو ونپرس يه جوري دل بابايي وبه دست اوردي كه جز تو هيچ چيز ديگرو نميبينه مثل اينكه اسمون باز شده ودخمل اين افتاده پايين(بابا:پس چي خيال كردي) تواين ماه ديگه كاملا مسلط شدي به نشستن به تنهايي به مدت طولاني ميشيني اينكه چيزي نيست خودتو همچين تكون تكون ميدي كه انگاري همين الان ميخواي بلندشي وبدووويي.صداي عجيب غريبي هم از خودت در مياري وصبح هاهم بااوازشمااز خواب بيدار ميشيم وتا قيافه مارو نبيني ومطمين نشي كه بيدار شديم به كار خودت ادامه ميدي حالاچه نيم ساعت چه يه ساعت، دهنتو يه جوري ميكني وبادكنك درست ميكني وخودت لوس ميكني واسه همه برات فرقي ندار...
13 ارديبهشت 1393

پنج ماهگيت مبارك

خانوم كوچوله من پنج ماه از زندگي قشنگ باتو بودن گذشت وچه لذت بخش بود وحتما هم خواهد بود نانازم بابايي كه عاشق وشيفتت شده كه نگو انگاري اسمون وا شده ودخملي اين افتاده پايين(بابا:بعله صد البته) تو اين ماه ديگه نشستنت خيلي بهتر شده وبه تنهايي يه مدت ميتوني بشيني .قربونت بره مامان كه دوست داري همه كاراتو جلوتر از سنت شروع كني ,فكر كنم راه بيفتي يه بلاچه اي بشي كه خدا بايد به دادم برسه الان كه ميشيني انقدر خودتو تكون ميدي كه انگاري ميخواي بلندشي وبدوييي ولي واقعا بي صبرانه منتظر اين حركتتم جيگرم. عزيزم منو ببخش اين پست وباتاخير گذاشتم چون گوشي همراهمو عوض كردمو عكسات توي رم گم شدن ومثل اينگه از حافظه هم پاك شدن ومن خيلي ناراحتم ولي اومدم اين پست ...
13 ارديبهشت 1393