نهال جوننهال جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

عسل مامان وبابا

عسل مامان مریض شدی!

سلام خوشگل مامان .قربون اون قیافه نمکیت برم من.نمیدونم ازکجاشروع کنم گلکم تقریبا یه ماهی میشه که خیلی بی تابی میکنی اولشم که با ابریزش دهنت شروع شد وبعدرفتی سراغ دست خوردن ودستای هرکسی هم که می اومد سمتت شروع میکردی به گاز گرفتن دیگه شک نکردم که حتما دخمل مامان میخواد مروارید دارشه چند روزی گذشت شما مدام تاصبح گریه میکردی بی تاب بودی وماهم ازدیدن تو افسررررده،اخه شما خیلی خوشررویی وهرکی ونگاه میکنی جز خنده چیزی رو اون لبای کوچولوت نمیاد،الهی که مامان فداتشه خلاصه شروع کردم بهت دندونگیر دادم .بی حس کننده لثه بهت زدم ولی مثل اینکه نخیییر فایده نداشت.بردمت دکتر معاینت کرد وگفت همه چی خوبه،بچه گریه میکنه دیگه خانم ،ماهم باکلی ناراحتی که هنوز نفه...
20 بهمن 1392

چهار ماهگیت مبارک

سلام هلوی مامان. چهار ماه از زمینی شدنت گذشت فرشته کوچولو .خیلی شیرین و بامزه شدی و همچنان به همه لبخند میزنی .از کارای این ماهت بگم که میتونی به تنهایی یه مدت کوتاه خودت بشینی وسعی میکنی خودتو از رو متکا بلند کنی و وقتی بغلم نشستی دستامو محکم میگیری و رو پاهات فشار میاری تا بلند شی و واستی و خیلی حرفه ای شیشه شیرتو خودت میگیری و می می تو میخوری و کسی هم بخواد کمکت کنه که شیر از دهنت در نیاد ولی همچنان محکم شیشه تو میگیری که خودت بخوری هر چند وقت یه بارم در میاری و به شیشه نگاه میکنی و بازم میزاری دهنت و میخوریش خیلی بامزه این کارو انجام میدی.دیگه کاملا وابسته مامان جون شدی چون تواین مدت که خونه مامان جونینا بودیم مامان جون تر و خشکت میکرد...
20 بهمن 1392

عروسک قشنگ من

جیگرررررررررررررر سلام وای گه چقد تونازی وقتی این عکست وتو وی چت گذاشتم همه گفتن که عروسک من خوشگلتره .بعععله چون واقعا نیناز تری نانازمن.ببین چقدر کوشولویی لباس عروسکت تنت شده .شایدم همزززززززادته چه معلوم   ...
14 دی 1392

اولین یلدا

گلکم اولين شب يلدارو بهت تبريک ميگم خيلي خوشحالم که امسال يلدارو باهم جشن گرفتيم .  کلا امروز روز پرمشغله اي بودماخونه خودمون بوديم وقراربودمن وخاله نيلوفرباهم بريم خريد و بعدبريم سمت خونه مامان جون وکارارو پيش ببريم.بعدازاينه رسيديم شروع کرديم به تزيين هندوونه ودون کردن انار وتوهمچنان يه جا اروم قرار نداشتي و روي پاي مامان جون زُل زده بودي به ماوميخنديدي .مامان قربون اون قيافه نمکيت برم عزيزم ازچند روز قبلم داشتم براي شما ودرسا کوچولو لباس هندونه اي درست ميکردم وچندتاتم هندونه که زياد ازشون راضي نبودم ولي درکل قشنگ شد.ايشالا دفعه بعدي قشنگتر درست ميکنم .ناناززززززززززم دوستتتتتدارم ...
6 دی 1392

چهل روزه شدی دخترم

با کلی تاخیر اومدم  میدونم ببخش منو عسلم.چهل روزگیت مصادف شد با شب تاسوعا عزیزم خیلی منتظر این روز بودم اخه هر جا که میخواستیم بریم میگفتن وا چرا اومدی بیرون این که هنوز چهلش نشده ولی من گوشم بدهکار نبود و طاقت نیاوردم محرم و خونه بمونم برای همین میرفتم هییت عمه معصومه و اونجا بغل همه میرفتی و همه ازت خوششون می اومد قربونت برم که اونقدر با مزه ای . فدای تو بشم که تو این چند روز به همه چی عکس العمل نشون میدی با اینکه که خیلی کوچیکی وقتی رو شکم میزارمت سعی میکنی به پاهات فشار بیاری و خودتو بکشونی جلو اخه جیگرم چرا اونقدر ما رو میخندونی هنوز واسه شما زوده .بریم سراغ عکسای خوشمل دخملم.         &n...
28 آبان 1392

دختر پاییزی

سلام زندگی من آنقدر دوستدارم کلمه ای که تو لایقش باشی و پیدا نمیکنم تا صدات کنم .عزیز دلم نهال جونم یه هفته ای که اومدی تو زندگی قشنگ ما و زندگیمونو قشنگتر کردی انقدر باتو بودن برام لذت بخشه که به هیچی به جز تو دیگه فکر نمیکنم .امروز صبح مامان جون که از خونمون رفت آنقدر دلم گرفت به قول بابایی انگار یه چیزی رو گم کرده بودیم ولی خب از طرفی چون میدونستم یه دخمل کوچولوی دیگه داره به جمعمون اضافه میشه آروم میشدم آره دخترم امروز با فاصله یه هفته دخر خالت دنیا اومد و مثل تو فرشته زمینی شد امیدوارم مثل دو تا خواهر دو قلو برای هم باشید      ...
13 آبان 1392

نهال جون به دنیا اومد

سلام بابایی خیلی خوشحالم اومدی به جمع من و مامانی الان تو مامانی تو بیمارستانید ان شاالله فردا      ١٣/٧/٩٢ از بیمارستان مرخص میشید انقدر دلم براتون تنگ شده دوست دارم زودتر فردا بشه بیام شما رو بیارم خونه دوستتون دارم اینم عکسهای تو بیمارستانت       کی همچین دختر خوشکلی داره خدایش راستشو بگید.             نویسنده بابای نهال جون ...
12 مهر 1392

وعده دیدار

سلام مامانی. فدای روی ماهت بالاخره وعده دیدار سررسید چیزی نمونده بغلت کنم.بوست کنم عطر بدنت و حس کنم نانازم الان که دارم برات می نویسم١٢ شبم گذشته و شده جمعه ١٢/٧/٩٢ چند ساعتی دیگه باقی نمونده به امید خدا فردا همدیگرو میبینیم واز خدا میخوام که ان شاالله صحیح و سالم بیای بغلم خدایا کمکم کن انقدر استرس دارم عزیزم واز طرفی هم ذوق زده ام چون میخوام تو رو ببینم خیلی دلم گرفته کوچولوی مامان تا خودت مامان نشی حسم و درک نمی کنی آخیش الان که واست نوشتم انقدر آروم شدم تا صبح لحظه شماری    می کنم خدایادوستدارم که لذت مادر شدن و بهم دادی به امید خوشی من وتو بابایی . عزیز مامان بزودی با خاطره زایمان میام هزارررررر...
12 مهر 1392