نيم سالگيت مبارك(مصادف با اولين سيزده به در)

دختر قشنگم شش ماه باتوبودن گذشت وچه لذتبخش زندگي باتوبودن هرروز شيرينتر از ديروز ،يه بلاچه اي شدي كه نگو ونپرس يه جوري دل بابايي وبه دست اوردي كه جز تو هيچ چيز ديگرو نميبينه مثل اينكه اسمون باز شده ودخمل اين افتاده پايين(بابا:پس چي خيال كردي) تواين ماه ديگه كاملا مسلط شدي به نشستن به تنهايي به مدت طولاني ميشيني اينكه چيزي نيست خودتو همچين تكون تكون ميدي كه انگاري همين الان ميخواي بلندشي وبدووويي.صداي عجيب غريبي هم از خودت در مياري وصبح هاهم بااوازشمااز خواب بيدار ميشيم وتا قيافه مارو نبيني ومطمين نشي كه بيدار شديم به كار خودت ادامه ميدي حالاچه نيم ساعت چه يه ساعت، دهنتو يه جوري ميكني وبادكنك درست ميكني وخودت لوس ميكني واسه همه برات فرقي نداره غريبه باشه يا اشنا به خاطر اين خصوصيتت كه همه عاشقتن ،تو مسافرتم كه همه مي اومدن حسابي ازت استقبال ميكردن باشماعكس مي انداختن ،موقعي هم كه ميرفتيم وستوران شما روميگرفتن بازيت ميدادن تايه جورايي نه شما اذيت شي ونه ما،كلي بخوام حساب كنم يكي ازعجايب قشم شده بودي چون توراه,تو كالسكه، تو رستوران, توهتل ,تو پارك تو مركز خريد كلااااا همه شمارو نشون ميدادن واقعااا هممون ديگه تعجب كرده بوديم اخهههه اونهمه بچه چرا شما,اخههه ناناز من شما يه جذابيت خاص ديگه اي داري قربونت برم من الهي ...

.

.

.

کمک این جغله داره منو گاز میگیره